سلام زهرا...يادم نمي آد وقتي شعر رو برام خوندي چطوري بود و الان توش چقد دست آوردي اما مي دونم که حالا نظر بهتري نسبت بهش دارم...اما واي از اين تيکه هاي سعيده وار که کفر منو در مي ياره...مث اين:
خود آگاه تر از دختران هر چه ميدان هاي وسيع پراگ
خوب تو به من بگو.ابن هر چه ابن جا چي کارس؟
تيکه هاي خيلي خوبي هست توي شعر که معلوم مي کنه به پختگي نزديکه.مثل اين:
و تو ديگران بيشتري مي شدي در زايش لبهات.
اما زهرا هنوز يک چيز ناراضي کننده اي هست.انگار براي اتمامش عجله کردي.براي يه جور نتيجه گيري.شعر نتيجه گيري نمي خواد.اين دست مخاطبه که بخواد يا نخواد.شايدم سخت بوده تموم کردنش و تو به اين رضا دادي.براي خلاصي از بار کلمات.که بايد رها بشن تا تو هم رها بشي.ضمنا اين قد بي خاصيت نباش.مياي وبم نقد کن ديگه.گذاشتي واسه کي؟شايد مردم نيومدم شيراز بايد آرزو به دل بمونم؟
----------------------------------------------------
مي بينم که به صورت مستتر و غير مستتر اسم من و سعيده رو هم آوردي که...خوشم باشه...من از همين جا اعلام مي کنم که ما هيچ نقشي توي اين سنگ پروني شعر تو نداشتيم.خودت تنها کله ي همه ي بچه محلا رو شکستي.